تقدیم به ح. ب

 وقتی دلت شکست تنها و بی هدف   شب پرسه می زنی از هر کدوم طرف

روزهای خوبتو انکار می کنی             این واقعیتو تکرار می کنی

اطرافیانتو از دست میدیو                افسرده می شیو از دست میریو

دور خودت همش دیوار می کشی      افسوس می خوری سیگار می کشی... 

تن خسته ای ولی خوابت نمی بره     این حس لعنتی از مرگ بدتره

دل می کنی از این دل می بری از اون یک اتفاق تلخ افتاده بینتون

می بری از همه از هر کسی که هست

                                                   این حال و روزت وقتی دلت شکست... 

برای تغییر دادن زندگیتان فرصت دارید...

توی این هواپیما یک بمب هست. مدرکی ندارم اما می دانم که هست. ترس نفسم را بند آورده. ضربان قلبم شنیده می شود مطمئنم. مثل تایمر تخم مرغ پز  توی گوشم تیک تاک می کند. آرام از جایم بلند می شوم مبادا بقیه را نگران کنم. توی دستشویی به صورتم آب می زنم. بمب توی بارهاست. داریم می رسیم به شهر کلینیک. هواپیما می نشیند زمین.بمب با اینکه آماده ی انفجار

است منفجر نمی شود.

توی بیمارستان باید با یک بیمار قلبی هم اتاق شوم. می پرسد :چی شده اومدین اینجا؟ می گویم :تومور مغزی خوشش آمده. سر حال می پرسد :اوضاع قلبتون چطوره؟ زنش گنده و بی خیال روزی دو بار می آید دیدنش. با هم پچپچ می کنند.زن با کمرویی می پرسد:

قطع امید کردن ازتون؟ آنگار دارد وضع آب و هوای تهران را می پرسد. می گویم : تا جایی که خبر دارم نه. شوهرش سقلمه ای به او می زند و زیر لب می گوید: تومور مغزی. نگاه محبت آمیزی با هم رد و بدل می کنند. می دانم چی تو سرشان است.واضح است:قلبم را می خواهند. می گویم: ماکروآدنوما خوش خیم.

 به هم چشمک می زنند. زن با تعارف کردن یک بیسکوئیت جو همدردیاش را نشان

می دهد. بعد از عمل با هواپیما برمیگردم شهر خودم. بی حال اما هنوز هوشیار در برابر خطرات در راه.



ازتوجهتان سپاسگزارم. نگاه های خیره آدرنالیزهتان قابل احترام است. حق دارید بترسید.متاسفم.

من می نشینم اینجا توی اتاق پذیرایی خانه ام و فکر می کنم ببینم باید به شما چه بگویم.

بله

امیدی نیست اما یادتان باشد که بعضی تومرها خوش خیم اند _ بعضی از بمب ها فیوزشان تقلبیست و بعضی از بیماران قلبی هم حالشان خود به خود خوب می شود.

 

برای تغییر دادن زندگیتان فرصت دارید...