آرایشگر گفت:من باور نمیکنم خدا وجود داشته باشه.
مشتری پرسید: چرا؟
آرایشگر گفت : کافیه به خیابون بری و ببینی.
مگه میشه با وجود خدایی مهربون این همه درد و رنج وجود داشته باشه؟
کار آرایشگر تموم شد مشتری حساب کرد و از مغازه بیرون رفت
یه چرخی تو خیابون زد و تو همین حین مردی رو تو خیابون دید با موهای ژولیده و کثیف
یه جرقه تو ذهنش خورد و با سرعت به آرایشگاه برگشت
و به آرایشگر گفت: می دونی به نظر من آرایشگرا وجود ندارند!
آرایشگر با تعجب گفت :چرا این حرفو میزنی من همین الان موهای تو رو مرتب کردم؟!
مشتری با اعتراض گفت: پس چرا کسایی مثل اون مرد بیرون از آرایشگاه وجود دارند؟!
آرایشگر گفت: آرایشگرا وجود دارند فقط مردم به ما مراجعه نمیکنند.
مشتری گفت:آفرین خدا وجود داره فقط مردم به او مراجعه نمیکنند!
برای همینه که این همه درد و رنج تو دنیا وجود داره.
خداحافظی گریه در یک غروبه خداحافظی رنگ دشت جنوبه
خداحافظی غم تو کوله باره خداحافظی ناله ی قطاره
یه خط یادگاری رو دیوار نوشتم دلو جا گذاشتم بریدم گذشتم
دو تا قطره ی اشک رو شیشه حیرون
یکی گریه ی من یکی قطره بارون
چه غمگین جاده چه بیرحمه رفتن
جدا میشم از تو جدا میشی از من
یه قلب مسافر یه مرغ مهاجر با یه دفتر از خاطرات قدیمی
جدا میشه از لحظه های صمیمی