برای ادامه ی زندگی انگیزه گرفتم

این پیام ها که می خوانید مشتی هستند از خروارها
 
تبریک استاد تبریک

ابوالحسن داودی: فرهادی عزیز، خانه‌ات آباد که در این بی‌خانمانی سینما چراغ قلب و روح رنجیده‌مان را روشن کردی.

مهناز افشار: این افتخار برای همه ایرانیان هست و برای من، تو، شما.

باران کوثری: مبارک هممون باشه!

لیلی رشیدی: بعد از مدت‌ها... ایران برابر شد با دوستی و صلح و هنر... درخشید... و من به ایرانی بودنم افتخار کردم...

احمد مهران‌فر: استاد /زندگی زیباست / همه زیبایی‌های زندگی تقدیم تو باد چه لحظه زیبایی بود سرشار از غرور و افتخار

مسعود رایگان: عالیجناب اصغر فرهادی درخشش بی‌نظیر شما و فیلم‌تان را در کهکشان ستارگان شادباش می‌گویم.

پگاه آهنگرانی: تبریک بسیار زیاد و ممنون از اینکه حال‌مان را خوب کردید... بعد از مدت‌ها.

محمد یعقوبی: اصغر فرهادی عزیز، سینمای ایران تو را کم داشت.

آیدا کیخایی: آقای فرهادی عزیز و همه عوامل فیلم جدایی نادر از سیمین، ممنون که این فیلم را ساختید، تبریک.

علی سرابی: خوشحال هستم که در پرافتخارترین روز هنر سینمای کشورم زندگی می‌کردم و این روز را به چشم دیده‌ام.

افشین هاشمی: اشک تصویر را تار می‌کند و بغض مجال حتی نوشتن هم نمی‌دهد.

رویا تیموریان: فرهادی عزیز، غرورمان را یادآوری کردی.

شبنم مقدمی: دلم باز شد و شاد! چنان که نخواهد گرفت تا حالا حالاها! تبریک هزار هزار برای همه آنها که مسبب این افتخارند.

آروند دشت‌آرای: جناب آقای فرهادی و عوامل عزیز فیلم جدایی نادر از سیمین، از اینکه صدای هنر ایران و هنرمندان ایرانی را به جهانیان به زیباترین شکل رساندید از شما بسیار سپاسگزاریم و مدیون و دست مریزاد.

رضا بهبودی: «آنا آخماتوا» می‌گوید (نقل به مضمون): در سرمای سرد و مه‌آلود مسکو، وقتی در صف ایستاده بودیم تا خبری هرچند ناچیز از زندانیان‌مان بگیریم، پیرزنی جلو آمد و خطاب به من گفت: «آیا می‌توانی اینها را بنویسی؟» و من گفتم: «بله می‌توانم.» آن‌گاه لبخندی محو بر چیزی که زمانی چهره‌اش بود هویدا شد. فرهادی عزیز به تو افتخار می‌کنم که چهره ما را به ما برگرداندی.

سیامک انصاری: دست گلت درد نکنه آقای فرهادی.

طناز طباطبایی: حضور پرافتخارتان در عرصه‌های جهانی، خون، شور و اشتیاق تازه‌ای را در رگ‌هایمان جاری ساخت و انگیزه‌هایی که می‌رفتند تا زیر خاکستر ناامیدی مدفون شوند را زنده کرد. همیشه بدرخشید.

مش کریم من اومدم...

برام از لالایی بگو صدای بابایی بگو         از باقالی فروش خسته با گاری بگو


از بازی های رویایی آتاری بگو               از قرقروتای شور بازاری بگو


از دایی ها که کوچیکارو کول میکنن       از اون شیشه ها که با توپ خورد میشدن


از جوجه رنگی دوچرخه زنگی                دست کثیف بعد رد خط زنجیر


از اون گوریلی که با آدما تورگی بود        از اون پلنگی که نمی کشت و صورتی بود


نگفتی چشام قرار نم بگیره                 نگفتی دلم قرار غم بگیره


قرار لباس تنم خونم پاشیده بشه روش    نگفتی آرزوهام قرار شاشیده بشه توش


سوال می کردم گفتی کتک می خوای حتما  زمین خوردم کمک خواستم گفتی کمک میاد بعدا


بهم جرات دادی تو  دادی بال به من از قصد      گفتی مخ و سرتو به کار بزن حتما


حرف زدن یادم دادی خاک پاتم مش کریم      نگفتی یه روز باید لال بشم از ترس