ننه صنوبر الان هشتاد سالو دیگه رد کرده اما برای تامین زندگیش مجبور هر روز با چشایی که باید الان دیگه محبت ببینه نقاشی کنه و بره بساطشو تو محله امام زاده حسن پهن کنه تو این سرمای استخون ترکون که همه بخاری منزلشونو بقل کردن و سه تا پتو روش.
آخه از کجا بگم به خدا نمیتونم درد مردم پائین شهر ببینم صدام درنیاد دستم خالیه دلم خون
وقتی ننه صنوبرارو گوشه ی خیابونا میبینم غم زندگیه خودمو فراموش میکنم و یاد شعر رضا صادقی میفتم که میگه
یکی تا خرخره سیره یکی به یه لقمه گیره یکی تو پیری پر از شور یکی تو جوانی پیره
عده ای غرق خیالن عده ای مست وصالن عده ای اون بالا بالا عده ای تو قعر چالن
به یه عده عشق حرامه به یه عده پاک و طاهر قهقه همه بلنده ولی باور کن به ظاهر
لطیف بود
ممنون
منم خیلی دلم میخواد کمک کنم
مثل هر وقت دیگه ای که این صحنه ها رو میبینم دلم گرفت و کفرم درومد که چرا هیچ کاری نمیتونم انجام بدم و چرا اونایی که اون بالا نشستن و وظیفشونه که کاری انجام بدن عین خیالشون نیست
سلام دادا



عکست هم حالمو گرفت و هم حالی به حالیم کرد هم نا راحتم کرد و هم خوشحالم
حالمو گرفت چون : خوب معلومه
حالی به حالیم کرد چون : یه حسی که تو من کمرنگ بود شدت گرفت و اون این بود که بتونم به جایی برسم که به امثال ننه صنوبر کمک کنم تا تو سرما با یه جوراب پشمی کاسبی نکنن
ناراحت شدم چون : اون بچه ها که نشستن آیندشون چی میشه
خوشحال به خاطر این که : گوشه سمت راست اون آقا هه از اون کتونیایی که تبلیغ میکنن داره
فریادی و دیگر هیچ........................................